ســــــــــــــکـــــــــــوت

 

عکس عاشقانه

 

دنبال کسی نیستم وقتی میگم میرم بگه نــرو ،

کسی رو میخوام که وقتی گفتم میرم ، بگه : صبر کن منم باهات میام تنها نـــــــــرو

چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, | 12:14 | سمیه |

 

 
يک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هيچ گاه به خاطر دروغ هايم مرا تنبيه نکرد ...
می توانست، اما رسوايم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد ، هر آن چه گفتم را باور کرد ، و هر بهانه ای آوردم را پذيرفت ، هر چه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضر شد.
اما من!!!!
شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:, | 10:57 | سمیه |

 

زین پس تنها ادامه میدهم، در زیر باران.

حتی به درخواست چتر هم جواب رد میدهم.

میخواهم تنهایی ام رابه رخ این هوای دو نفره بکشم....!

باران نبار من نه چتر دارم نه یار...!

 

 

کاش دستانم آنقدر بزرگ بود که مي توانستم

               چرخ و فلک دنيا را به کام تو بچرخانم .

شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, | 12:12 | سمیه |

 

در نهان، به آنانی دل  میبندیم که دوستمان ندارند،

و در آشکارا

از آنانی که دوستمان دارند غافلیم.

شاید این است دلیل تنهایی ما...

............................................

 

دوست داشتن کسانی که دوستمان می‌دارند کار بزرگی نیست،

 مهم آن است آنهایی را که ما را دوست ندارند، دوست بداریم ..

جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, | 18:59 | سمیه |


 

شبــهایم پــُــر شــده از خواب هایی کـ در بیــداری انتظارش را دارم

می دانــی بیا بنشین اینجــا تا برایت کمــی دَردُ دل کنم ...

از تو چــه پنهان ، شبهــا در خواب ، رخت ِ عروســی را به تن دارم

کـ دامادش تــویـــی

خوشحال کننــده است نــه ؟

اما همیشــه رخت ِ عروســی ، خبــر از مــرگ بوده !!!

نکنـــد نیاییُ من اینجــا از غصه دلتنگــی ِ نیامدنت

بمیـــرم ؟!!!

تو تعبیـــر ِ خواب بلــدی دلکــــم ؟

بیــا تعبیـــر کن کـ تا تو فاصلــه ایی نمــانده

بیــا و دلخــوشیم را برایم به باور تبدیل کن

فقط بیـــا

بودنتـــ را می خواهم ... "

 

شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, | 18:47 | سمیه |

 

می دانم روزی با تن خسته و خیس ، سوار بر قطرات درشت باران بر
ناوادنهای چشمم فرود می آیی در میان انبوه مژگانم میزبانت خواهم بود و در
آن لحظه چشمانم را برای همیشه می بندم تا دیگر دوریت را حس نکنم.
....................

سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی
شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی
آه باران من سراپای وجودم آتش است پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم
کنی

.....................

یادت باشه دیگر یادت نیستم

گاهی دست " خـــودم " را می گیرم...

می برم هوا خوری...

" یــاد " تو هم که همه جا با من است...

" تنــهایــی " هم که پا به پایم میدود...

...میبینی...؟

وقتی که نیستی هم

جمعمان جمع است...

چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:, | 11:5 | سمیه |


 

من شیفته ی میزهای کوچک کافه ای هستم...

که بهانه نزدیک تر نشستن مان می شود...

و من ...

روبه روی تو ...

می توانم تمام شعر های نگفته دنیا را یک جا بگویم

!............!

 

دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, | 10:12 | سمیه |

 

خدایا.......

             کسی که قسمت دیگریست سر راه من قرارنده!!!

             تا شبهای دلتنگی اش برای من باشد و روزهای

             خوشش برای دیگری.......

                 .............................................................................................................

                            شجاعت میخواهد،وفادار احساسی باشی،که

             می دانی،شکست می دهد،روزی نفسهایت را ......

        ...........................................................................................................

             رد پایم را پاک میکنم

             به کسی نگویید

             من روزی در این دنیا بوده ام

             خدایا

             می شود استعفا دهم؟!

             کم آورده ام

        

یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, | 9:33 | سمیه |

اگر ميدانستم

اکنون تو پاهايت را بر کدام نقطه خاکی گذاشته ای

می آمدم آن خاک را

به چشم می کشيدم

پای آمدنت که نباشد....


اگر تمام جاده های عالم هم به خانه من ختم شود ....


باز هم نمی رسی

آغوشی که



برای تو گشودم



زانوانم را بغل کرد!!!



ای زادگاه قافیــه ها چشــــم های تـــو

بگــــذار تا نگاه تـــو را جستــــجو کنمـــــ

به اين غروب غريبم بخند حرفي نيست

طلسم اشک مرا با فريب دزديدند

تو هم براي فريبم بخند حرفي نيست

 

دست به ســر می کنم ثانیـــه ها را؛

دلـــم...

یک اتفاق ناخوانده می خواهــــد

...کاش آن اتفاق تو باشی ..

میان آمدن و رفتن مانده ام

بی تو، نه پای رفتنی است و نه

حوصله ی برای ماندن …

پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:, | 11:19 | سمیه |

خدایا مراببخش
به خاطر تمام لحظه هایی که تو با من بودی و من فکر می کردم تنها هستم
به خاطر تمام ثانیه هایی که منتظرم می ماندی و من نمی آمدم مرا ببخش
به خاطر تمام روزهایی که تو برای من بهترین ها را خواستی و من برای رسیدن به بدترین ها ناامیدت کردم
به خاطر تمام درهایی که کوبیدم و هیچ کدام در خانه ی تو نبود مرا ببخش
به خاطر تمام لحظه هایی که ماهی قلب من خلاف جریان مسیر تو حرکت می کرد و پرنده ی روح من پرواز نمی کرد و در آسمان رسیدن به تو گم نمی شد
مرا ببخش،به خاطر تمام گله هایم مرا ببخش

سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:, | 18:46 | سمیه |

صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد